Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-04-19@11:53:59 GMT

فرزند شهید: ۳۱ سال با تصویر پدرم زندگی کردیم

تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۰۹۰۵۵۳

فرزند شهید: ۳۱ سال با تصویر پدرم زندگی کردیم

به گزارش ایرنا، ظهر یک روز پاییزی به بهانه هفته دفاع مقدس و با دعوت سازمان بسیج رسانه آذربایجان شرقی، خانه شهید فرج پور در کوی شمعچیان را دق الباب کردیم تا برای ساعتی افتخار حضور در جمع گرم و صمیمی شان را داشته باشیم.

فرید، فرزند ارشد شهید علی فرج پور که از جمله همکاران رسانه ای ما در خانواده بزرگ رسانه های آذربایجان شرقی است، تا دم در ورودی مجتمع مسکونی محل اقامت مادرش پایین آمده بود و مثل همیشه با خوشرویی و خوش و بش ما را پذیرفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

وارد آپارتمان محل سکونت شهید فرج پور که شدیم، سادگی خانه و مهربانی همسر وی ما را خوشامد گفت؛ چیدمان آراسته و ساده منزل، صمیمیت ویژه ای را به میهمانان می بخشید که زیبایی آن با تصویر جا خوش کرده در دیوار روبرو از شهید، دوچندان می شد.

خانم محدث، همسر شهید فرج پور که مفاصل پایش را عمل جراحی کرده و بر بستر بیماری بود، با خوشرویی تمام ما را پذیرفت و پس از دقایقی، صحبت ها درباره جبهه و جنگ، گُل انداخت؛ بدیهی است که شیرین ترین نکات آن مربوط به ذکر خاطرات از زندگی خانواده شهید پروری بود که بانوی خانواده از ۲۴ سالگی و در هنگامی که به قول ما تُرک ها، «گلین توکی اوزوندیدی» (موی عروسی بر رخسارش پریشان بود)، بار سنگین پرورش سه کودک قد و نیم قد را بر دوش کشید.

علی راه شهادت را خودش انتخاب کرده بود

خانم محدث درباره همسر شهیدش گفت: علی عاشق جبهه و شهادت بود و با اینکه در چندین عملیات شرکت کرده و مجروح شده بود، از راهی که در پیش گرفته بود، دست بر نمی داشت؛ حتی یک بار خودش گفت که اگر من بروم و برنگردم، این بچه ها چه می شوند که من گفتم که این حرف ها را به خودت بگو.

وی افزود: همسرم آخرین بار چهار اسفند ماه ۱۳۶۲ برای شرکت در عملیات خیبر ما را ترک کرد و راهی جبهه شد. فروردین ماه دیگر خبری از او نداشتیم و نگران شدیم. همه جویای احوال او بودند، اما هیچ کس خبر نداشت. بعد از گذشته ۴۰ روز گفتند مراسم ختم بگیریم و مراسم برگزار شد. البته بعدها آقای حیدر اکبرزاده گفت که او را در حین شهادت، بر اثر برخورد گلوله خمپاره با بدنش، دیده بود، اما به دلیل جوانی من دلش نیامده بود که واقعیت را بگوید و همچون رازی آن را در دلش خود نگه داشته بود.

وی ادامه داد: او آخرین بار زمانی به جبهه بازگشت که از قسمت سر مجروح شده بود و حتی برای اینکه سر و صدا اذیتش نکند، محل کارش را در کارخانه تراکتورسازی تغییر داده بودند. وقتی که گفتم با این تعاریف نباید دوباره به جبهه بازگردی، توجهی نکرد.

همسر شهید فرج پور اضافه کرد: در آن زمان خانه های سازمانی کوی لاله، به عنوان محل سکونت ما، بسیار خفه بود؛ نه فامیلی در آنجا داشتیم و نه کسی بود. وقتی علی از جبهه به خانه باز می گشت، بر روی تخت نمی خوابید و شب ها روی زمین به خواب می رفت و در پاسخ من که چرا روی تخت نمی خوابی، پاسخ می داد اگر جبهه را ببینی که بچه ها در چه شرایطی در میان مار و عقرب و روی سنگ و خاک به خواب می روند، دلت نمی آید در خانه روی تخت بخوابی. هر وقت حرف جبهه پیش می آمد، گریه امانش نمی داد و اشک چونسیل به پهنای صورتش سرازیر می شد.

وی توضیح داد: فردای روز طبیعت ۱۳۶۳ بود که پس از رفت و آمد پرتعداد دوستانش به در خانه مان، به سپاه رفتیم و دیدم که برادر شوهرم نیز که به تازگی به دیدار حق شتافته است، آنجاست؛ وقتی من او را دیدم، فریاد کشیدم که تو اینجا چه کار می کنی که پاسخ داد، هر چه با جبهه تماس می گیریم، خبری از علی نیست. مرا از آنجا به خانه پدرشوهرم بردند و دیدم که او ساک علی و برادرش را که وی هم زخمی شده بود، تحویل گرفته است. پس از آن فهمیدم که دیگر علی باز نمی گردد.

خانم محدث گفت: پس از آن، من ماندم و سه بچه قد و نیم قد و دنیایی از بی کسی. علی این راه را خودش انتخاب کرده بود. هر وقت حرف و دنیا و مافیها پیش می آمد، می گفت این جهان فایده ندارد. بارها رفت و برگشت تا اینکه برای همیشه رفتنی شد. همسرم خودش تعریف می کرد یک بار که به شدت مجروح شده بودم و داخل پوتین های سربازیم پر خون شده بود، در بیمارستانی در اهواز پزشکان از من قطع امید کرده بودند، اما خانم پرستاری با این استدلال که این خیلی جوان است، آن قدر با دستگاه شوک داده بود که قلبم احیا شد.

وی یادآوری کرد: هر چند برای علی مراسم ختم و چهلم برگزار کردند، اما چون خبری از پیکرش نبود، در سه دهه پس از آن من و فرزندانم هر روز به امید بازگشتش زندگی کردیم تا در نهایت سال ۱۳۹۳ فهمیدیم که عزیزمان به سوی معبودش پر کشیده است.

وقتی برای استقبال از پدرم به فرودگاه رفتیم، دیدیم که آزاده ای با پدرم همنام است

فرید فرج پور، فرزند ارشد شهید علی فرج پور نیز گفت: چون پدرم در تراکتورسازی کار می کرد، ما ساکن خانه های سازمانی در کوی لاله تبریز بودیم. وقتی که آزادگان به وطن باز می گشتند، یک روز که مادرم برای انجام کاری از خانه بیرون رفته بود، دیدم که ناگهان سر کوچه ما، شلوغ شد و انبوهی از جمعیت گرد هم آمدند. فهمیدم که رادیو اعلام کرده اسیری به نام «علی فرج پور»، همنام پدر شهیدم، بازگشته است و مردم به تصور اینکه او پدر من است، سر کوچه ما جمع شده اند. تنها از کارخانه تراکتورسازی، هشت اتوبوس آدم برای استقبال از او در فرودگاه تبریز آمده بود.

فرید افزود: هیچ یادم نمی رود که مادرم با چه سراسیمگی و پریشان حالی، و در عین حال خوشحالی و ذوق زدگی، خود را رساند. همه باهم راهی فرودگاه تبریز شدیم. مادرم چه حالی داشت، قابل توصیف نیست. در عمرم هیچ وقت او را در این حال ندیده ام. نام و نام خانوادگی اسیر شبیه مشخصات شناسنامه ای پدرم بود، اما وقتی بیرون آمد، دیدیم که او نیست؛ انگار بال هایمان شکست. هر چه در تصور خود بافته ایم، همه پنبه شد. تصور کنید پس از این حادثه مادرم به چه حالی افتاد، انگار در آسمان بود به زمین افتاد؛ خانه مان به مدت یک هفته، پریشانی و درماندگی بود. حال زار ما را در آن روزها هیچ کس درک نمی کند. چنان پریشان حال بودیم که وقتی از فرودگاه به منزل رسیدیم، متوجه شدم که به هر یک از پاهایم یک لنگه از یک کفش را پوشیده ام. هیچ نفهمیدم چه کسی و چگونه ما را به منزل مان رساند.

وی درباره زمان و چگونگی شناسایی پیکر مطهر پدرش می گوید: هشتم مهر ماه، سالروز شناسایی پیکر پدرم است؛ من همیشه با شروع تعریف حکایت چگونگی شناسایی او مشکل دارم و توصیفش برایم بسیار مشکل است. این اتفاق در سال ۱۳۹۳ روی داد. در آن روزها بر و بچه های سپاه زیاد به خانه ما رفت و آمد می کردند. مدتی قبل از آن ما را برای انجام آزمایش دی ان ای برده بودند. هفته مقدس تازه تمام شده بود. من شک کرده بودم که آقای قنبرآبادی چرا این قدر به ما سر می زند، نگو خبری در راه است.

وی ادامه داد: در یکی از این دیدارها دستم را به پشت آقای قنبرآبادی زدم و گفتم اگر خبری است به ما بگویید، اما او پاسخ داد که نه هیچ خبری نیست و همین جوری سر زدیم. حدود سه ماه این گونه سپری شد. پس از آن، روزی آقای فقیه از بنیاد شهید و امور ایثارگران به من تلفن کرد و گفت بعد از نماز عصر در مسجد «حاج ایمان» خیابان پاستور منتظر شما هستم. من به مسجد رفتم و وقتی بعد از نماز همه پراکنده شدند و ما ۲ نفر باقی ماندیم، من گفتم حاج آقا اگر کاری ندارید، من بروم که گفت بنشین کارت دارم. من از صحبت های آقای فقیه فهمیدم که خبری از پدرم دارد و از این رو، رو دست زدم و پرسیدم که حاج آقا پیکر پدرم پیدا شده است؟ او از این سوال من شوکه شد و گفت مگر خبرش را به شما داده اند که پاسخ من مثبت و بود و ادامه دادم که محل یافته شدن پیکر را نگفته اند. وقتی حاج آقا گفت که پیکر پدرم کجا پیدا شده، من از هوش رفتم و وقتی به خود آمدم که دیدم به صورتم آب و سیلی می زنند.

فرید گفت: از شانس من آن شب هم جشن عروسی پسر داییم بود. ماندم که خبر را چگونه و به چه کسی بدهم. در نهایت به ۲ بردار کوچکترم، مهدی و بهمن، تلفن کردم و خبر را گفتم. از آنجا به خانه داییم رفتیم و وقتی خبر را به دایی گفتم، مجلس عروسی به مجلس عزا تبدیل شد. بعد همه پاشدیم و با همراهی جمع قابل توجهی از دلدادگان شهدا از تبریز، راهی همدان شدیم؛ پیکر پدرم را در سال ۱۳۹۱ به عنوان شهید گمنام در همدان به خاک سپرده بودند. در همدان استقبال باشکوهی از ما کردند. وقتی که از ما سوال شد که می خواهید پیکر شهید را به تبریز منتقل کنید یا در همدان باقی بماند، با خود فکر کردم که استخوان های پدرم ۳۰ سال میهمان خاک بود و اکنون نیز بهتر است در زیر خاک، این بار در همدان، باقی بماند و به همین دلیل نیز چشم بسته کاغذ مروبط به اعلام رضایت از این امر را امضا کردم.

وی افزود: البته دانشجویان دانشگاه های همدان نیز طوماری چند ۱۰ متری درخواست برای باقی ماندن پیکر پدرم در یادمان شهدای گمنام این شهر را امضا کرده بودند. وقتی به همدان رفتیم، از احترام مردم و مسوولان این شهر به پدرم متعجب شدم؛ به نام پدرم در این شهر، ورزشگاه، پایگاه مقاومت بسیج و بلوار بود و حتی جام ورزشی دانشگاه های همدان هر سال به نام او برگزار می شود.

ندانسته یک هفته میهمان پدرم در همدان بودم

فرید یادآوری کرد: در تعطیلات تابستانی سال ۱۳۹۱  وقتی خانمم از من پرسید که تعطیلات را به کجا می رویم، من بدون اینکه متوجه یا از قبل برنامه ریزی کرده باشم، پاسخ دادم به همدان؛ وقتی خانمم پرسید چه عجب همدان، پاسخ دادم که تاکنون آنجا را ندیده ام و از آنجا نیز راه مان را به مقصد شهرهای دیگر ادامه می دهیم.

وی افزود: وقتی وارد همدان شدیم، خودروی صفر من خراب شد؛ ما ناگزیر شدیم که در همان محل در بوستانی چادر بزنیم و به جای یک روز یک هفته میهمان همدان شویم؛ سال ۱۳۹۳ وقتی که برای دیدن محل دفن پدرم دوباره به همدان رفتیم، وقتی دقت کردم، متوجه شدم که ۲ سال قبل از آن، خودرویم درست در نزدیکی یادمان شهدای گمنام خراب شده بود و من بدون اینکه بفهمم یک هفته میهمان و همراه پدرم بودم. این اتفاق سه چهار روز بعد از دفن پدرم در همدان روی داده بود.

جای خالی پدران شهید در همه شئونات زندگی خانواده

فرید از دشواری های زندگی فرزندان شهدا فقط یک جمله می گوید: تصور کنید مراسم عروسی شماست و مجری از پدر داماد یا عروس که جام شهادت را سر کشیده است، می خواهد که برای دادن «شاباش»، به ترکی انعام ویژه جشن های عروسی، به فرزندش وسط بیاید؛ اینجاست که مراسم سرور و شادی به آیین عزا تبدیل و همه چیز دگرگون می شود؛ اتفاقی که در عروسی من افتاد و یک ساعت طول کشید که بر سرشک جاری از چشمانم در اتاق بغلی؛ غلبه کنم و به جمع میهمانان باز گردم.

بدیهی است که نگارش تلخ و شیرینی های زندگی یک خانواده شهید در دیداری یک ساعته امکان پذیر نیست؛ این روایت تنها برشی از زندگی خانواده شهید «فرج پورها»ست که جان شیرین خود را برای صیانت از کیان دین و مملکت در طبق اخلاص گذاشتند تا من و امثال من که در آن سال ها الف بچه ای بیش نبودیم، قد بکشیم و ناموس مردم از تعرص اجانب در امان بماند.

یاد و خاطره همه شهدای گلگون کفن هشت سال دفاع مقدس به خیر.

شهید علی فرج‌پور در اسفندماه سال ۱۳۳۳ شمسی در شهر تبریز متولد شد و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از سوی «لشکر۳۱ عاشورا» استان آذربایجان شرقی به جبهه نبرد حق علیه باطل شتافت تا اینکه در جریان عملیات خیبر در جزیره مجنون به مقام شهادت رسید. بخشی از وصیت‌نامه این شهید به شرح زیر است:

«بسم الله الرحمن الرحیم

بنده علی فرج پور در این موقع حساس تکلیف شرعی دانستم که در این جنگ حق بر علیه باطل از هستی خود در راه مکتبم که قرآن است به رهبری امام امت خمینی بت شکن گذشته و در مقابل دشمن قرآن، صدام و صدامیان و منافقان زمان بجنگم و تا آخرین قطره خونم از اسلام عزیزم و از ولایت فقیه دفاع کرده و بلکه راه حضرت سیدالشهدا حسین ابن علی (ع) و به ندای هل من ناصر ینصرنی جواب داده باشم و آرزومندم جانم را به عنوان یک برگ سبز در راه انقلاب ایران که نزد من امانت می باشد به صاحبش که خداوند یکتاست داده باشم و در صورت شهید شدن از پدر و مادر مهربانم و از فامیل هایم انتظار دارم به خانواده بنده محبت بنمایند و تقاضا دارم اگر لباس سیاه به خاطر من به تن پوشیده اند بعد از اربعین ام در بیاورند.

علی فرج‌پور ۶۲/۱۱/۲۶».

برچسب‌ها آذربایجان شرقی تبریز دفاع مقدس شهید

منبع: ایرنا

کلیدواژه: آذربایجان شرقی تبریز دفاع مقدس شهید آذربایجان شرقی تبریز دفاع مقدس شهید آذربایجان شرقی شهید فرج پور علی فرج پور پیکر پدرم پس از آن یک هفته

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۰۹۰۵۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

«پرویزخان» شبیه پدرم نیست

همشهری آنلاین: فیلم سینمایی «پرویزخان» به نویسندگی و کارگردانی علی ثقفی و تهیه‌کنندگی عطا پناهی، برشی است از زندگی مرد اخلاق فوتبال ایران که با درایت و سختی فراوان توانست تیم ملی را از بحران عبور دهد. این فیلم محصول سازمان هنری‌رسانه‌ای اوج است و در آن سعید پورصمیمی در نقش مرحوم دهداری ایفای نقش کرده است. شیدا دهداری، دختر پرویز دهداری، که این روزها فیلمی درباره پدرش با عنوان «پرویزخان» روی پرده سینماست، می‌گوید: «این فیلم را خیلی دوست دارم به این دلیل که نشان می‌دهد چگونه پدرم با اقتدار، عشق، فداکاری و تمام وجود در آن برهه و مقطع زمانی باعث موفقیت تیم ملی فوتبال ایران می‌شود. اما باید بگویم این فیلم اثری درباره شخصیت پدرم نیست، بلکه تصویری از تاریخ و برهه‌ای از فوتبال کشور است که مصادف با دوران مربیگری پدرم می‌شود.» شیدا دهداری همچنین در این گفت‌وگو از خودش و برادرش شاهین می‌گوید برادرش تا مقطع تحصیلی دیپلم در ایران بوده و بعد به‌خاطر بیماری و نیاز به عمل به آلمان رفته و آنجا ماندگار شده است.


«پرویزخان» فیلمی درباره زندگی و دوران فوتبالی پدرتان است. این فیلم چقدر به حال‌وهوای زندگی شخصی و کاری پدرتان نزدیک است؟
راستش من در طول ساخت فیلم و در مقاطع مختلف فیلمبرداری حضور پررنگی نداشتم؛ چراکه تصور می‌کردم فرصت زیاد است ولی فیلم سریع‌تر از آنچه در فکرم بود ساخته شد. بااین‌حال در همان یکی دو جلسه‌ای که با دوستان صحبت کردیم، من را راهنمایی کردند. می‌دانم زحمات بسیاری برای این فیلم کشیده شده و دوستان کار بسیار سختی انجام داده‌اند که نمی‌توان و نباید نادیده گرفت؛ اما باید به این نکته هم اذعان کنم که در برخی موارد آنچه در فیلم بود مبنای واقعی نداشت.

به‌هرحال همیشه وقتی از زندگی یک شخصیت شناخته‌شده، سیاسی یا ورزشی یا در حوزه‌های دیگر، فیلمی ساخته می‌شود، نقدهایی وجود دارد.
بله درست است. برخی از دوستان پدرم این انتقاد را داشتند که شخصیت پرویز دهداری آنگونه که در برخی سکانس‌ها نشان داده می‌شود نیست. مثلا پدرم تندتند راه نمی‌رفت یا کنار زمین داد نمی‌زد و اینها مطابق با واقعیت نبود. اما در کل نگاه عیب‌جویانه‌ای نسبت به این اثر ندارم و زحماتی را که برای آن کشیده شده است در اولویت می‌بینم. می‌توانم بگویم که این فیلم درحقیقت اثری در مورد شخصیت پدر فقیدم نیست، بلکه تصویری از تاریخ کشور است که مصادف با دوران مربیگری پدرم می‌شود.

آیا در زمان اکران مردمی فیلم را با تماشاگران دیده‌اید؟ از بازخوردهای مردمی بگویید.
تا این زمان از اکران بازخورد منفی ندیده و نشنیده‌ام؛ البته همان‌طور که گفتم برخی از دوستان نقدهایی داشتند اما ظاهرا خروجی فیلم به دل نشسته و بازخوردهای خوبی در این مدت از مردم گرفته‌ام. جز قسمت‌هایی که اشاره کردم، دیگر موارد قابل‌قبول است، آن هم با توجه به اینکه آقای سعید پورصمیمی نه با فوتبال و نه با شخصیت پدرم آشنایی نداشتند اما زحمت بسیاری برای ایفای این نقش کشیدند و تا حدود زیادی ظرافت، محاسن اخلاقی، مهربانی، فداکاری، عشق به کار (چه نسبت به بچه‌های تیم چه نسبت به جایگاه و کلیت تیم ملی و موفقیت‌هایش)، ملی‌گرایی و روحیات ایشان در عرصه مسابقات نشان داده شد.

نقش شما در فیلم را المیرا دهقان بازی کرده. درباره بازی‌اش بگویید و اینکه آیا توانسته است از عهده نقش بربیاید؟
خانم دهقان هم در ایفای نقش زحمت بسیاری کشید و تا حدود زیادی موفق بود؛ اگرچه وقتی با عوامل فیلم صحبت کردیم بیان کردم که من خیلی اهل نشان‌دادن هیجانات نبودم؛ اما ظاهرا شرایط فیلم و روایت تصویری ایجاب می‌کرد که این موارد تغییر کند یا اغراق‌گونه شود، چراکه این اثر مستند نیست که موبه‌مو اجرا شود و باید در جاهایی جذابیت بصری و سینمایی داشته باشد. با همه اینها من فیلم «پرویزخان» را دوست دارم؛ به این دلیل که نشان می‌دهد چگونه پدر با اقتدار، عشق، فداکاری و تمام وجود در آن برهه و مقطع زمانی فارغ از سلامتش و بدون چشمداشت مالی و صرفا به‌دلیل علقه‌های ملی کار می‌کند و باعث موفقیت تیم می‌شود.

مهم‌ترین نقدی که درباره فیلم شنیده‌اید چه بود؟
مهم‌ترین نقد در مورد ظاهر پدرم بود و اینکه در آن زمان جوان‌تر از آقای پورصمیمی در این نقش بودند. موضوع دیگر این بود که پدر به‌خاطر خصوصیات اخلاقی و شخصیتی هرگز به خانه بازیکنی با مختصات شخصیتی «کامیاب» نمی‌رفتند که برای برگشتش التماس کنند. البته که بعدا کارگردان این موضوع را هم برای من تشریح کردند که این حرکت از نگاه فراملی پدرم نشئت می‌گیرد که می‌خواستند حتی به قیمت زیرپاگذاشتن غرورشان ملی‌گرایی را عملی کنند.

با توجه به اینکه در فیلم به خصوصیات و ویژگی‌های رفتاری پرویز دهداری اشاره شده، آیا مدل رفتاری خاص دهداری در فوتبال در زندگی شخصی ایشان هم بود؟
برخی از واژه «استبداد» در توصیف ویژگی‌های رفتاری دهداری استفاده می‌کنند که به‌نظرم این کلمه مناسب نیست. پرویز دهداری همیشه در زندگی بر اصول اخلاقی سختش پافشاری می‌کرد و البته تحمل این موضوع برای من و خانواده‌ام هم سخت بود؛ اما اصول درستی داشتند که می‌خواستند همیشه در زندگی ما عملی شود، اصولی چون اولویت‌دادن به دیگران در مقایسه با خودشان و بازی‌نخوردن و سر خم‌نکردن در برابر حرف زور. به‌خاطر همین روحیه‌ است که وقتی با شورشی در مقابل اصول خودشان مواجه شدند (یعنی همان داستان استعفای دسته‌جمعی بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران) آن رفتارها و تصمیمات را در پیش گرفتند. البته تمام این مخالفت‌ها مستقیم در مورد پدر من نبود و مشکلاتی بین بازیکنان تیم ملی با کل مدیریت در جریان بود و بارها و بارها این را از زبان آقایانی که ریاست فدراسیون و دیگر سمت‌ها را برعهده داشتند شنیدم.

به‌عنوان دختر پرویز دهداری کدام سکانس از فیلم «پرویزخان» را دوست داشتید؟
همه سکانس‌ها را دوست داشتم؛ اما در سکانس پایانی و زمانی که پس از برد کویت با آرامش درونی همیشگی‌شان به خلوتی می‌آیند و نفس عمیقی می‌کشند، با تمام وجودم لمس کردم که چه بر پدر گذشته است.

ساخت فیلم‌های سینمایی و حتی سریال‌های تلویزیونی درباره شخصیت‌های ملی به‌خصوص شخصیت‌های ورزشی بسیار کم اتفاق افتاده است. به‌نظر شما تولید و اکران این‌گونه فیلم‌ها چقدر ضرورت دارد؟
آنچه واقعیت است و بسیار اهمیت دارد این است که باید تصویر زندگی شخصیت‌هایی مانند پدرم که کم هم نیستند ساخته شود. به‌دلیل شرایط امروز، فوتبال تماما پول شده است و پرداختن صرف به پول، مسائل اخلاقی را کمرنگ و کمرنگ‌تر کرده است. چنین نگرشی موجب می‌شود آدم‌ها اخلاق را به سخره بگیرند. در چنین احوالی این که فردی مانند پدر من ریالی بابت کاری که برای تیم ملی انجام داد نگرفت، مانند قصه و افسانه است و افراد را به فکر وامی‌دارد؛ این فکر که شفقت، عشق، فداکاری و انسانیت چه جایگاهی دارد. به همین دلیل ساختن چنین آثاری از این منظر مهم است که مردم با این آدم‌ها و فضایل اخلاقی‌شان آشنا شوند.

از کاراکترها تا سکانس های ورزشی

طرفداران ورزشی همیشه دوست دارند فیلم های سینمایی شخصیت های محبوب خود را روی پرده سینما ببیند، شاید فیلم های سینمایی ورزشی در این سال ها ساخته شده اما کمتر پیش آمده شخصیت های ورزشی تبدیل به فیلم های سینمایی شوند.
در میان ورزش ها فوتبال طرفداران زیادی دارد و فیلم های سینمایی زیادی ساخته شده که در آن کاراکترهای مرتبط به ورزش فوتبال باشد و یا سکانس هایی فوتبالی را به تصویر بکشد. از «هیچ» عبدالرضا کاهانی گرفته تا «یه حبه قند» مملو از لحظه‌های نوستالژیک از دورهمی‌های خانوادگی است و یکی از سکانس‌های جذاب آن، سکانس مربوط به شب قبل از مراسم خواستگاری است. جایی که دامادهای خانواده دورهم جمع شدند و در ال‌سی‌دی‌ای که هرمز با خود آورده است، به تماشای زنده فوتبال اسپانیا و هلند نشسته‌اند و تخمه می‌شکنند! یا «عرق سرد» سهیل بیرقی تا «تومان» روایت زندگی داوشخصیتی به نام داوود است که تلاش دارد سطح زندگی خود را از راه شرط‌بندی در اسب‌سواری و فوتبال، ارتقا دهد. او برگش برنده می‌شود و یک شبه ره صدساله را طی می‌کند.
ناکام در پرداختن به شخصیت های وزرشی در اکران
اما شخصیت های ورزشی و پرداختن به زندگی شخصی و ورزشی آنها کمتر مورد اقبال فیلمسازان قرار گرفته است.یکی از شخصیت های وزرشی غلامرضا تختی است که فیلمی به نام اش به کارگردانی بهرام توکلی ساخته شد. بهرام توکلی وقتی به سراغ فیلم «غلامرضا تختی» رفت خیلی‌ها تصور می‌کردند شاید این فیلم هم مثل معدود فیلم های زندگینامه‌ای ایرانی خوب از آب درنیاید. به خصوص که قبلا فیلم «جهان پهلوان تختی» ساخته مشترک مرحوم علی حاتمی و در ادامه بهروز افخمی مورد توجه قرار نگرفته بود.
فیلم سینمایی «لاله» بر اساس زندگی لاله صدیق از قهرمانان اتومبیل رانی از دیگر فیلم هایی بود که ساخته و اکران شد. اما حاشیه های تولید این فیلم آنقدر بالا گرفت که اکران آن خیلی دیده نشد.
همچنین فیلم «بیرو» از جمله فیلم‌هایی است که به کارگردانی مرتضی‌علی عباس میرزایی بر اساس زندگی دروازه بان معروف پرسپولیس علیرضا بیرانوند ساخته شده است. این فیلم روایتگر زندگی این بازیکن از کودکی تا ورود به سطح حرفه‌ای فوتبال است. البته می توان به فیلم «اورکا» هم اشاره کرد، فیلمی که بر اساس زن شناگر ایرانی الهام‌السادات اصغری است که توانست رکوردهای گینس را جابه‌جا کند. ساخته شد.
حالا «پرویزخان» که بر اساس زندگی پرویز دهداری ساخته شده است. باید دید این فیلم می توان در اکران موفق باشد؟

کد خبر 845256 منبع: همشهری آنلاین برچسب‌ها بازیگران سینما و تلویزیون ایران اكران نوروز سینمای ایران

دیگر خبرها

  • خاطرات فرزند شهید سپهبد صیاد شیرازی: پدرم پل وحدت بین ارتش و سپاه بود/ او نسبت به حفظ فاصله نظامیان از سیاست حساسیت ویژه‌ای داشتند/ هرگز نظرات سیاسی خود را به صورت عمومی مطرح نمی‌کرد
  • «پرویزخان» شبیه پدرم نیست
  • روایتی جدید از مرگ پرابهام خواننده مشهور | ناگفته‌های همسر ناصر عبداللهی از دلیل مرگ او
  • ناگفته‌های همسر ناصر عبداللهی از مرگ او پس از ۱۸ سال
  • ناگفته های همسر ناصر عبداللهی از مرگ او پس از ۱۸ سال
  • ناگفته‌های دردناک همسر ناصر عبداللهی ۱۸ سال بعد از مرگش | چه کسی او را زده بود و اجازه پیگیری ندادند؟
  • ناگفته‌های همسر ناصرعبداللهی از مرگ او بعد از ۱۸ سال: ناصر را زده بودند، اما به من اجازه پیگیری ندادند
  • ناگفته‌های همسر ناصرعبداللهی از مرگ او پس از ۱۸ سال؛ به ما می‌گفتند شما ناصر را کشتید!
  • ناگفته های همسر ناصرعبداللهی از مرگ او پس از ۱۸ سال ؛ ناصر را زده بودند اما به من اجازه پیگیری ندادند
  • روایتی جدید از مرگ پرابهام خواننده مشهور | ناگفته‌های همسر ناصر عبداللهی از دلیل مرگ او | می‌گفتند کار ما بوده ؛ ناصر را زده بودند اما ....